از سر دلتنگی
آن شب از غربت چشمان تو من فهمیدم که چه طوفان عظیمی در تو بر پاست با نگاهی که به من واضح و روشن فهماند که برایت عشق دیگر چقدر بی معناست خواستم از گل رویت بوسه ای بر گیرم تا بدانی که دل من هنوز عاشق و شیدای شماست من که تاوان گناه عشق را پس دادم ولی این را تو بدان که کبر و غرورت بی معناست